میلاد بارش
من آمده ام تا از امید و آزادی برایتان بگویم ....از انسان و عشق
گمان می کردم وقتی می روی
می روی و دیگر نمی آیی
اما می روی و باز می گردی
همچون موجی در ساحلم
جزر و مد ماه
که تمامی ندارد
این کشمکش عاشقانه تو
پر شکوه و زیباست
من آمده ام بودم
همانند آن عشق های تکراری
اما تو
چنان دل برده ای
که دیگر دلی نیست
کشته ای
قربانی اش کرده ای
و از مرده ام
عاشقی بزرگ
بر انگیخته ای
نمی دانستم
آنچه مسیحا کرد
تو با دل و جانم می کنی
وگرنه عقلم نمی گذاشت
حواری عشقت شوم
حالا دلم شیدایی لیلای وجود است
و عقلم مجنون قبایل صحراست
حالا تو لیلایی هستی. دامن کشان می روی
دریایی هستی که سرکشان می روی
و من سواحلی هستم
که سر باز ایستادنم نیست
و همه عالم را به سویت دویده ام
هر گاه می ایستم به سویم باز می گردی
و هر گاه به سویت هروله می کنم
چون آهوی گریز پایی
از چنگم می گریزی
و من نمی دانستم این عشق
تشنگی ست
تشنگی مطلق
دیگر هزار باران هم
خاک مرا سیراب نمی کند
میلاد بارش(هومن)
Design By : Night Melody |